منوی سایت
بهترین اشعار برای شروع و پایان سخنرانی

بهترین اشعار برای شروع و پایان سخنرانی

شروع و پایان سخنرانی از جمله نقاط حساس سخنرانی به حساب می‌آیند. اشعار در شروع و پایان سخنرانی استفاده می‌شوند، چرا که می‌توان مفهوم یک سخنرانی طولانی را در قالب یک یا چند بیت شعر به مخاطب ارائه داد. 

شاعران معمولاً مفاهیم عمیق و پیچیده را در قالب اشعار بیان می‌کنند، از همین نظر استفاده از اشعار در شروع و پایان سخنرانی نه تنها به درک بهتر مخاطب کمک می‌کند بلکه باعث جذابیت بیشتر سخنرانی می‌شود. در این مقاله تیم آکادمی صادقلو اکثر اشعار مناسب برای شروع و پایان سخنرانی را از منابع مختلف در اینترنت گردآوری کرده ایم تا به راحتی از آن‌ها استفاده کنید.

بهترین اشعار برای شروع سخنرانی

بهترین اشعار برای شروع سخنرانی

ای نام تو بهترین سر آغاز | بی نام تو نامه کی کنم باز 

بسم الله الرحمن الرحیم | هست کلید در گنج حکیم 

به نام آنکه هستی نام ازو یافت | فلک جنبش، زمین آرام ازو یافت 

ای یاد تو مونس روانم | جز نام تو نیست بر زبانم 

به نام خداوند جان و خرد | کزین برتر اندیشه بر نگذرد 

اول دفتر به نام ایزد دانا | صانع پروردگار حیّ توانا  

به نام خدایی که جان آفرید | سخن گفتن اندر زبان آفرید 

به نام آنکه جان را فکرت آموخت | چراغ دل به نور جان برافروخت 

به نام آن که تن را نور جان داد | خرد را سوی دانایی عنان داد 

به نام خدایی که جان آفرید | زمین و زمان و مکان آفرید 

به نام خدای علیم و حکیم | رحیم و بسیط و شریف و نعیم 

به نام خداوند دل های پاک | که نامش بود در دلت تابناک  

به نام خداوند بخشنده مهربان | کزو ماندگار این زمین و زمان  

به نام خدایی که خاک آفرید | کزان خاک انسان پاک آفرید 

به نام خدا، هر چه داریم از او | خداوند احمد خدای سبو 

به نام خداوند بود و نبود | خداوند یاسی به رنگ کبود 

به نام آنکه در ما گفتن آموخت | به انسان در معنی سفتن آموخت 

به نام کسی که تو را آفرید | سرآغاز عشق است و نور و امید 

به نام جهان بخش پاک آفرین | به راهش بود، مردم راستین 

به نام خداوند لوح و قلم | حقیقت نگار وجود و عدم 

برای آموزش سخنوری می‌توانید مقاله آموزش سخنوری و فن بیان را مطالعه کنید.

اشعار مناسب برای شروع سخنرانی

به نامِ خداوندِ جان آفرین | حکیمِ سخنْ در زبان آفرین 

به نامِ آنکه جان را زندگی داد | طبیعت را به جانْ پایندگی داد 

به نامِ خداوندِ آلاله ها | خداوندِ پروانه و پونه ها 

به نامِ خداوندِ حیِّ رحیم | خدایِ بهشت و خدایِ جحیم 

به نامِ خداوندِ شعر و غزل | به نامِ خداوندِ عَزَّوَجَلّ 

به نامِ خداوندّ شعر و غزل | کلامش نشیند به دل تا ازل 

به نامِ خداوندِ نان و خداوندِ جان | دهد روزی اش را به پیر و جوان 

به نامِ خداوندِ احساسِ پاک | خداوندِ شمس و مَهِ تابناک 

به نامِ خداوندِ نیلوفرین | ستایش ز بهرِ تو ای بهترین 

به نامِ خدایِ شفیع و صبور | خداوندِ دانشْ خداوندِ نور 

به نامِ خداوندِ دریایِ نور | خدایی که دارد به هر جا حضور 

به نامِ خداوندِ شعر و غزل | خداوند روزی دهِ بی مَثَل 

به نامِ خداوندِ روشنْ ضمیر | خداوندِ روشنگرِ بی نظیر 

به نامِ خداوندِ دریاچه ها | که داده ظرافت به پروانه ها 

به نامِ خداوندِ احساسِ پاک | همان که آفریده ما را زِ خاک 

به نامِ خداوندِ رنگین کمان | فروزندۀ روز و شبِ آسمان 

به نامِ خداوندِ زیبا سخن | خداوندِ آلاله ها در چمن 

شعر برای شروع سخنرانی

درود بر خدایِ هنرآفرین | نگارندۀ هر گلِ آتشین 

به نامِ آن خدایِ پاکِ سبحان | که از خاک آفرید اینگونه انسان 

به نامِ خداوندِ نون و قلم | خداوندِ آزادی و عشق و غم 

به نامِ خالقِ سبزِ بهاران | خداوندِ طراوتِ جویباران 

به نامِ خداوندِ خوبِ بهار | خداوندِ گلِ لاله و لاله زار 

به نامِ خدایِ بلندآسمان | خداوندِ خاک و خدایِ جهان 

به نامِ خداوندِ پاک و دلیر | خداوندِ دریا، خدایِ امیر 

به نامِ خداوندِ سبز و سپید | خداوندِ سال و خداوندِ عید 

به نامِ خداوندِ سنگ و خداوندِ گنج | خداوندِ شادی، خداوندِ رنج 

به نامِ خداوندِ کوه و خداوندِ دشت | خداوندِ درّه، خداوندِ گشت 

به نامِ خداوندِ ریحان و گل | خداوندِ هادی هدایتْ سُبُل 

به نامِ خداوندِ تاج و خداوندِ گنج | خداوند روزی، سرایِ سِپَنْجْ 

به نامِ خداوندی که کارساز است | زِ ما و طاعتِ ما بی نیاز است 

اشعار مناسب برای شروع سخنرانی

به نامِ خداوندِ شعر و سخن | نُخُستین سخن در همهْ انجمن 

ای که با نامت جهان آغاز شد | دفترِ ما هم به نامت باز شد 

به نامِ آنکه نام از او نشان یافت | زبان آموخت حرف و نُطْقْ جان یافت 

به نامِ پادشاهِ عالمِ عشق | که نامش هست نقشِ خاتمِ عشق 

به نامِ چاشنی بخشِ زبان ها | حلاوتْ بخشِ معنی در بیان ها 

آغازِ هر کلامی نامِ خدایِ یکتا | همواره می بَرَم من نام مقدّسش را 

بیا ساقی اسبابِ مِی ساز کن | سرِ خُم به نامِ خدا باز کن 

آرَم آغاز در این نامه زِ نو نامِ خدا را | آنکه آشفته زِ گیسوی بتانْ خاطرِ ما را 

تا که سخن از دل و از دلبر است | نام خدا زینتِ هر دفتر است 

به نامِ دوست گشاییم دفترِ دل را | به فَرِّ عشقْ فروزان کنیم محفل را 

به نامِ خدایِ سمیع و بصیر | خطاپوشِ بخشندۀ بی نظیر 

به نامِ خدایِ بزرگ و اَحَد | تعالی و شافی، قدیر و صمد 

به نامِ مناسب ترینْ واژه ها | به رسمِ مَحَبَّت به نامِ خدا 

سر آغازِ هر نامهْ نامِ خداست | که بی نامِ او نامهْ یِکْسَر خطاست 

به نامِ خداوندِ شمشیر و تیغ | که بارانِ آتش درآرَد زِ میغ 

به نامِ خدایِ رئوف و غفور | حمید و لطیف و مجید و صبور 

به نامِ گشایندۀ کارها | زِ نامش شود سهلْ دشوار ها 

به نامِ خداوندِ وجد و سرور | پدیدآورِ عشق و احساس و شور 

عنوان تصویر

سرآغازِ گفتارْ نامِ خداست | که رحمتگر و مهرْبان، خلقْ راست 

به نامِ خداوندِ خورشید و ماه | که دل را به نامش خِرَدْ دادْ راه 

به نامِ خداوندِ نیکوسرشت | که او در جهانْ بذرِ نیکی بِکِشت 

به نامِ خالقِ پیدا و پنهان | که پیدا و نهان دانَد به یکسان 

بنیادِ سخن به نامِ حقْ، نِه | کز هرچه بِهْ است نامِ حقْ، بِهْ 

به نامِ خداوندِ بارانِ نُقْل و تگرگ | نفس های باد و تپش هایِ برگ 

به نامِ خداوندِ رنگین کمان | خداوندِ بخشندۀ مهربان 

به نامِ خداوندِ دادارِ پاک | پدیدآورِ آدم از آب و خاک 

به نامِ خدایی که بر ذاتِ وی | محال است هرگز بَرَدْ عقلْ، پِی 

به نامِ خداوندِ روشنْ ضمیر | خداوندِ روشنگرِ بی نظیر 

به نامِ خدایِ سمیع و بصیر | خطاپوشِ بخشندۀ بی نظیر 

با نامِ خدا کارِ خود آغاز کُنَم | با عشقِ خدا لب به دعا باز کُنَم 

به بسم الله می خوانم خدا را | زِ مُشتی خاکْ، آدم ساخت ما را 

به نامِ آن که گُل را خنده آموخت | وَ بر جانِ شقایقْ، آتش افروخت 

به نامِ خدایِ علیم و حکیم | رحیم و بسیط و شریف و نعیم 

کُن سخن آغاز با نامِ خدا | بهرِ هر کاری، مشو از او جدا 

عنوان تصویر

به نام آن که در جان و روان است | تواناییْ دِهِ هر ناتوان است 

می کنم آغاز با نامِ خدا | وصفِ گل را از زبانِ غنچه ها 

به نامِ آنکه ما را زندگی داد | وزان بس مژدۀ پایندگی داد 

به نامِ خداوندِ آلِ عبا | خداوندِ روزیْ دِهِ رَهنما 

به نامِ خداوندِ عشق و وفا | خداوندِ صبر و خدایِ صفا 

اوّلِ دفتر بود نامِ خداوندگار | ایزدِ با فَرّ و جایْ، عادل و پروردگار 

به نامِ خالقِ ارض و سماوات | به نامِ داورِ روزِ مجازات 

به نامِ خدایِ رئوف و غفور | حمید و لطیف و مجید و صبور 

به نامِ آن که جان را نورِ دین داد | خِرَد را در خدادانی یقین داد 

به نامِ خداوندِ سیب و رُطَب | خداوندِ صبح و خداوندِ شب 

به نامِ خداوندِ جا و مکان | خداوندِ جان و خدایِ زمان 

به نامِ خداوندِ جغرافیا | به نامِ همان قارّۀ آسیا 

به نامِ خداوندِ روح و روان | خداوندِ سبحانْ، خدایِ لِسان 

به نامِ بی نیازِ عالم آرا | خدایِ فاطمه، آرام ِدل ها 

به نامِ چاره سازِ وحیِ سَرْمَدْ | خدایِ فاطمه، دُخْتِ محمّد 

به نامِ خداوندِ راه و طریق | خداوندِ آب و خدایِ حریق 

به نامِ خداوندِ ساز و نوا | خداوندِ گوش و خدایِ صدا 

به نامِ خداوندِ نان و خداوندِ جان | دهد روزی اش  را به پیر و جوان 

به نامِ خداوندِ زیتون و تین | خداوندِ سوره، خدایِ زمین 

به نامِ خداوندی صِدْق و صَدیق | خداوندِ یار و خدایِ رفیق 

به نامِ خداوندِ هر بَرُّ و بَحْرْ | خداوندِ هستی، خداوندِ دهر 

به نامِ خداوندِ توبه پذیر | همان غافِرِ سَیَئات و خَبیر 

به نامِ خداوندِ حیِّ رحیم | خدایِ بهشت و خدایِ جحیم 

به نامِ خداوندِ وجد و سرور | پدیدآورِ عشق و احساس و شور 

به نامِ خداوندِ دانش نواز | خداوندِ درمانگرِ چاره ساز 

به نامِ خداوندِ ارض و سما | به نامِ خداوندِ خورشید و ماه 

به نامِ خداوندِ هفت آسمان | به نامِ خداوندِ زمان و مکان 

به نامِ خداوندِ نیلوفرین | ستایش زِ بهرِ تو ای بهترین 

به نامِ خدایی که داناتر است | زِ عالمْ همهْ آگاه تر است 

به نامِ خداوندِ دریایِ نور | خدایی که دارد به هر جا حضور 

به نامِ آن که او نامی ندارد | به هر نامی که خوانی سر برآرَد 

به نامِ خدایی که سازنده است | به نامِ خدایی که پاینده است  

به نامِ خدایِ نیست و هستی | به نامِ خدای شور و مستی  

بس مبارک بود چون فَرِّ همای | اوّلِ کارها به نامِ خدای  

بزرگی هست در دنیا خدا نام | که با یادی کند دلها چه آرام  

به نامِ خداوندِ شعر و غزل | خداوندِ روزی دِهِ بی مثل  

عنوان تصویر

به نامِ خداوندِ جان آفرین | که دانَد ز عرش و زیر و برین  

ای با تو شروعِ کارها زیباتر | آغازِ سخن تو را صدا باید کرد  

آغازِ سخنْ یادِ خدا باید کرد | خود را به امیدِ او رها باید کرد  

به نامِ خداوندِ استاد و درس | خداوندِ آن بچّه هایِ نترس  

به نامِ آنکه خنده آفریده | به بد خلقی خطِّ بطلانْ کشیده  

به نامت گشایم کنون دفترم | که بی نامِ تو در سخنْ اَبْتَرَم  

با یادِ خدا این دلِ من رام شود | با نام خدا آتشم آرام شود  

به نامِ خداوندی که کار ساز است | زما و طاعتِ ما بی نیاز است  

به نامِ آن که گنجِ جسم و جان ساخت | طلسمِ گنجِ جان، هر دو جهان ساخت  

اشعار برای پایان سخنرانی

بهترین اشعار برای پایان سخنرانی

بهترین اشعار برای پایان سخنرانی از سعدی

1. به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقی

به صد دفتر نشاید گفت حَسْبُ الْحالِ مشتاقی (سعدی)  

2. سعدیا عمرِ گران مایه به پایان آمد

همچنان قِصِّۀ سودایِ تو را پایان نیست (سعدی)  

3- مرا سخن به نهایت رسید و فکر به پایان

هنوز وصفِ جمالت نمی‌رسد به نهایت (سعدی) 

4- آن که گویند به عمری شبِ قدری باشد

مگر آنست که با دوست به پایان آرَند (سعدی)  

5- سعدیا گر همه شب شرحِ غمش خواهی گفت

شب به پایان رَوَد و شرح به پایان نَرَوَد (سعدی) 

6- نَرَوَد هوشمند در آبی

تا نبیند نُخُست پایانش (سعدی)  

7- دُور به آخر رسید و عمر به پایان

شوقِ تو ساکن نگشت و مِهرِ تو زایِل (سعدی)  

8- هنوز قصۀ هجران و داستانِ فِراق

به سر نرفت و به پایان رسید طومارم (سعدی) 

9- سخن از نیمهْ بُریدم که نگه کردم و دیدم

که به پایان رِسَدَم عمر و به پایان نرسانم (سعدی)  

10- برو سعدیا دست و دفتر بشوی

به راهی که پایان ندارد مَپوی (سعدی)  

11- دولتت باد و گر از روی حقیقت پرسی

دولت آنست که محمود بُوَد پایانش (سعدی)  

12- من این قصیده به پایان نمی‌توانم بُرْد

که شرحِ مَکْرَمَتَتْ را نمی‌رسد پایان (سعدی) 

13- برای ختمِ سخن دست بر دعا داریم

امیدوارِ قبول از مُهَیمِنِ غَفّار

همیشه تا که فلک را بُوَد تقلب دور

مدام تا که زمین را بُوَد ثبات و قرار

ثباتِ عمر تو باد و دوامِ عافیتت

نگاهداشته از نائباتِ لیل و نهار

تو حاکم همه آفاق وآنکه حاکم تست

ز بخت و تختِ جوانی و مُلک برخوردار

بهترین اشعار برای پایان سخنرانی از حافظ :

1.ماجرایِ من و معشوقْ مرا پایان نیست

هر چه آغاز ندارد نپذیرد انجام (حافظ)  

2.گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید

هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور (حافظ) 

بهترین اشعار برای پایان سخنرانی از مولوی:

1- این سخن آبیست از دریایِ بی‌پایانِ عشق

تا جهان را آب بَخْشَد جسم‌ها را جان کُنَد (مولوی)  

2- هر که چون ماهی نباشد جوید او پایانِ آب

هر که او ماهی بود کی فِکْرَتِ پایان کند (مولوی)  

3- در این پایان در این ساران چو گم گشتند هشیاران

چه سازم من که من در ره چنان مستم که لاتَسْأَل (مولوی)  

4- این سخن پایان ندارد لیک من

آمدم زان سر به پایان می روم (مولوی)  

5- حدیثِ عاشقان پایان ندارد

فَنَسْتَکْفی بِهذا و السَّلام (مولوی)  

6- این سخن پایان ندارد باز ران

تا نمانیم از قطارِ کارْوان (مولوی)  

7- شرحِ حقْ پایان ندارد همچو حق

هین دهان بَرْبَنْد و برگردان وَرَق (مولوی)  

8- این حکایت را که نقدِ وقتِ ماست

گر تمامش می‌کنی اینجا رواست 

9- ناکسان را ترک کن بهرِ کَسان

قصه را پایان بَر و مَخْلَصْ رسان (مولوی)

10- این سخن پایان ندارد ای جواد

ختم کن واللهُ اَعْلَمْ بالرَّشاد (مولوی)  

11- این سخن پایان ندارد ای پدر

این سخن را ترک کن پایان نگر (مولوی) 

12- به پایان بَر چو این ره بر گشادی

تمامش کن چو بنیادش نهادی (مولوی)  

13- در نومیدی بسی امید است

پایانِ شبِ سیه سپید است (مولوی)  

بهترین اشعار برای پایان سخنرانی از نظامی :

1- فاتحۀ فکرت و ختمِ سُخُن

نامِ خدای است بر او ختم کُن (نظامی)  

2- زِ دستانِ گیتی مگر جان بَرَم

بر این داستان، ره به پایان بَرَم (نظامی)  

3- شکر که این نامه به عنوان رسید

پیشتر از عمر به پایان رسید (نظامی) 

بهترین اشعار برای پایان سخنرانی از دیگران شعرا 

1- بزرگان نلغزند در هیچ راه

کاز آغاز، تدبیرِ پایان کنند (پروین اعتصامی)  

2- گرفتم آنکه به پایان رسید، فرصتِ ما

برای فرصتِ صَیّاد نیز، پایانی است (پروین اعتصامی) 

3- چون توانم که بپایان بَرَم این دفتر از آنَک

قِصِّۀ عشقِ من و حُسْنِ ترا آخِر نیست (اوحدی)  

4- به نامِ خویش کردم ختم و پایان

الهی عاقبتِ محمودْ گَردان (شیخ محمود شبستری)  

5- پایانِ سخن شنو که ما را چه رسید

از خاک برآمدیم و بر خاک شدیم 

6- کاش های بی شمارم هست، کاش

کاش پایانِ سخن، آغاز بود 

7- آغازِ سخن این بود زین مستی و حیرانی

پایانِ سخن بشنو، وقت است که باز آیی 

8- پایانِ سخنْ بِهْ که چه باشد

امّید آنکه کُنَد جلبِ رضایت 

9- سخن بسیار دارم در دل امّا چه بی پایان

سخن هایم شنو یاربْ وَ دردِ دلْ مداوا کن  

10- اوّل و پایانِ هر شعری خداست

او فقط سلطان شعر و واژه هاست 

11- سخن را پخته می گویم، سخندان خوب می داند

که دانشمندِ بی حاصل، به یک نادان نمی ارزد 

12- خدایا من تو را دارم به عشق تو گرفتارم

نران مرا ز درگاهت که پایان می رسد کارم 

13- بس کن احسان، سخنِ عشق ندارد پایان

گوش کن گوش که این قِصِّه شنیدن دارد 

14- به نرمی اشک ها ریزم به اشکم قصه ها گویم

در این راهِ بی پایان همان تنهاترین باشم 

15- زلفِ سخن چو پیچید در زلفِ ماهرویان

گفتار نمی پذیرد پایان تا قیامت 

16- با درونِ سوخته ام دارم سخن

کِی به پایان می رسد افسانه ام 

17- آغازش با من بود

ولی از پایانش بی خبر 

آن قَدْر دور از هم و نزدیکیِ آرزو

دیرزمانی است که نبودنِ بودنم احساس می شود

اندکی آنسوتر از عشق

می رسی به جاده هایِ نامش نفرت

شهرتش حسرت

این بود پایانِ عشق

در سایه سارِ فراموشی ها

خطِّ پایان می رسد

اما نه برایِ من

نه برایِ تو

آن کس که هوایِ کهنه را نشخوار می کند

تا مرگِ لحظه ها را ببیند 





محصول با موفقیت به سبد خرید اضافه شد